اگه سه شنبه ازم میپرسیدن چهارشنبه ساعت هفت شب کجایی احتمالا مبگفتم خونه ولی سر از کنسرت رضا صادقی درآوردم
ساعت چهار پنج بود که احسان بهم پیام داد یه بلیط کنسرت رضا صادقی دارم برای ساعت هفت میتونی بری؟
همین قدر یهویی و اتفاقی
خواستم بگم بعضی وقت ها چه قدر یهویی اتفاق های جالب تو زندگی میوفته و آدم سر از جاهایی درمیاره که فکرشم نمیکرده
تو فوتبال کشور خودمون خیلی از بازیکن ها هستن که نوید یه آینده درخشان رو میدن،بازیکن های با استعداد،اما معمولا خیلی زود فراموش میشن
پ.ن:واقعا این تغییرات اخیر بیان خیلی مزخرفه
اون زمانی که تلگرام تازه فیلتر شده بود خیلی از شخصیت ها و ارگان ها و البته رهبری برای حمایت از پیام رسان های ایرانی پایان فعالیتشون تو تلگرام رو اعلام کردند اما با گذشت زمان وقتی دیدند مردم از تلگرام نرفتند تصمیم به بازگشت گرفتند البته رهبری همچنان برنگشت
شاید اگه بقیه شخصیت ها هم پافشاری میکردن و برنمیگشتند الان استفاده از پیام رسان های ایرانی افزایش پیدا کرده بود
جناب پناهیان ای هستش که در بین کلی سرشناس دیگه خیلی گل کرده،به نظرم محبوبیت پناهیان سه دلیل عمده داره
1-پناهیان از معدود ونی هستش که فعالیت خیلی خوبی تو شبکه های اجتماعی چه داخلی و چه خارجی داره و سایت پیشرفته ای به زبانهای فارسی،اردو،عربی،انگلیسی و فرانسه داره،در کنار اینها حضور خوبی هم در رسانه ملی داره
2-از دلایل دیگه محبوبیت پناهیان انتشار کلیپ های تقطیع شده صوتی و تصویری از سخنرانی های طولانی ایشون با موسیقی متن فوق العاده هستش
شاید خیلی ها حوصله نداشته باشن بشینن دو ساعت سخنرانی گوش بدن ولی حوصله دو سه دقیقه کلیپ رو دارن و البته موسیقی متن این کلیپ ها هم تاثیر خوبی روی شنونده داره
3-پناهیان بیان خیلی خوبی داره و به خوبی میتونه مخاطب رو جذب کنه
ما برای در پیش گرفتن این سفر،شیر یا خط انداختیم،شیر آمد؛ یعنی باید رفت. و ما رفتیم.اگر خط هم می آمد و حتی اگر ده بار پشت سر هم خط می آمد،ما آن شیر را می دیدیم و به راه می افتادیم.
بخشی از کتاب خاطرات سفر با موتورسیکلت از ارنستو چه گوارا که من خیلی دوست داشتم
اون روزهای اولی که احسانو پیدا کرده بودم یه چند باری بهم گفت میم قشنگ مشخصه به بازیگری علاقه داریا
حتی یه بار بهم گفت من دارم میرم کلاس بازیگری دیدم تو هم علاقه داری گفتم بهت پیشنهاد بدم تو هم بیای
تو هنرستان کامپیوتر خوندم ولی یکی از بچه ها که جدول همشهری حل میکرد سوالات سینماییش رو از من میپرسید،جوری که بچه ها کپ میکردن
هیچ وقت جدی سمتش نرفتم فقط یه اطلاعاتی جمع کردم
کلا من آدم عملیاتی نیستم که مثلا برم کلاس بازیگری،آدم اطلاعاتی ای هستم و تو حوزه های مختلف اطلاعات جمع میکنم
چهار سال تو یکی از هنری ترین قسمت های تهران درس خوندم ولی خب نزدیک هنر نشدم
همیشه اسم هنر که میاد حالی به حالی میشم،تو وبلاگ ها سینمایی ها رو خیلی با علاقه میخونم ولی هیچ وقت خودم سمتش نمیرم
کلا تماشاچی خوبی ام
زیاد شنیدم در مورد توابین میگن که کارشون چه فایده ای داشت وقتی اون زمانی که باید نرفتن کنار امامشون بعدش چه فایده ای داره؟
همیشه این سوال برام وجود داره که یعنی اینکه پشیمون شدن ارزشی نداره؟
حالا درسته در زمانی که باید اقدام درست میکردن نکردن ولی اینجوری بخوایم نگاه کنیم پس همه اونهایی که تو زندگیشون تو زمان درست اون کاری که باید میکردن رو نکردن باید دیگه ناامید بشن
یعنی واقعا این برگشتنه این پشیمونیه ارزشی نداره؟
یادمه در دوران طفولیت با پسرخاله و دخترخاله ام بازی میکردیم
از این بازی ها که یه اسم رو انتخاب میکردیم و تعداد حرف هاش رو مشخص میکردیم و بقیه باید حروف رو حدس میزدن تا به اسم برسن
من خیلی راحت بازی رو میبردم چون اسم های ساده رو انتخاب میکردم و دخترخاله و پسرخاله ام ذهنشون میرفت رو اسم های آنچنانی
مثلا من غلام رو انتخاب میکردم و اون ها به پانته آ و سیامک و آزیتا و . فکر میکردن
گاهی اوقات تو زندگی راه حل های ساده جلوی چشممونه ولی ذهن ما میره سمت راه حل های پیچیده
یه سری ساعت سه نصفه شب به مخاطب هام پیام دادم ببخشید این موقع شب مزاحمتون میشم یه سوالی ذهنمو مشغول کرده اگه برام مهم نبود این موقع شب مزاحمتون نمیشدم ولی خیلی حیاتیه
میخواستم بدونم ماهی هی دهنشو باز و بسته میکنه آب میره تو دهنش یا نه؟
و از همه مهم تر جواب محمد بود که گفته بود نه نمیره
بعد از خوندن این پست مخصوصا چند خط اولش به این فکر کردم واقعا چه جوریه که یه عده وقتی میگن ما فلان کار رو میکنیم میتونن و یه عده خودشون رو میکشن به قول این دوستمون امضا میکنن،اثر انگشت میزنن و . ولی باز نمیتونن
واقعا فرق گروه اول و دوم تو چیه؟
بشنویم
دیروز قرار بود بریم آقای رئیس رو ببینم
بهم گفته بودن رسیدی ملارد زنگ بزن بچه های کارخونه بیان دنبالت
ما زنگ زدیم یارو حال نداشت بیاد دنبالمون پس یه ماشین گیر آوردیم فقط قرار بود برم خیابون شهریار رفتم شهریار کرج و کلی استرس گرفتم که برای اولین جلسه دیرم شده.
گوشیم زنگ خورد و وقتی جواب دادم یکی که حس میکنم رئیس بود گفت برگرد ملارد یه اریسان میفرستم بیاد دنبالت
خلاصه رسیدیم کارخونه و رئیس که کار داشت گفت برید یه دوری بزنید تا من کارم تموم شه ما هم گفتیم باشه
بعد هم اومد گفت بیاید من ببرمتون ناهارتون رو بدم تا بعد،سوار ماشینش شدیم و رفتیم اتاق جلسه و ناهار رو زدیم به بدن و بعد خودش اومد و جلسه شروع شد
این همه مقدمه چینی کردم که بگم از بچگی به ما گفتن اگه درس نخونی بدبختی و فلان طرف پول داشت سه تا تحصیل کرده جلوش کپ کرده بودیم از ابهتش
اصلا هم به حرف هامون گوش نمیداد
ن نشسته بود دو ساعت متن نوشته بود برای جلسه و صحبت میکرد و اون بیرون رو نگاه میکرد آخرم برگشت گفت تلگرام برای من اینستا برای علی سایت هم برای شما
فکر کن دو ساعت حرف زدیم اصلا نمیفهمید چی میگیم اخر هم همین حرف رو زد و کلا اطلاعات ما رو برد زیر سوال
خلاصه که واقعا ثروت بهتر از علم است.سه تا تحصیل کرده برای یه آدم بی سواد کار میکردن که گویا داره دومین کارخونه اش رو هم میزنه
این دم آخری اگه جمله ای چیزی هست شنواییم
میدونم خیلی عصبانی شدم خیلی جاها استرسم رو تو وبلاگ خالی کردم که چاره ای نبود
خلاصه که حلالمون کنید خواستم این پست آخرم حرف های آخر شما باشه
و البته از خاطرات وبلاگنویسی خودم هم بگم و آدم هایی که تو این مدت باهاشون آشنا شدم
یکی از کسانی که همیشه کامنت هاشون برام جالب بود خانم مروه بود خیلی نسبت به سنشون به موارد خوبی اشاره میکردن و خیلی پخته بودن
مهربونی خانم الف هم برام قشنگ بود
و البته صراحت عجیب خانم پیچک
سید جواد هم گوله ی نمکی بود واسه خودش
درباره این سایت